خاطرات تولد یک فرشته
سلام دخترنازم
این ۶ و نیم ماهی که تو دلم بودی چه زود وچه شیرین گذشت
دلم واسه تک تک لحظه هاش تنگه.......واسه روزی که فهمیدم نه تنها تو دلم یه فرشته ناز دارم بلکه قلبشم میزنه و ۳هفته هست که مهمون دلمه.......روزی که فهمیدم دختری.......روزی که روی ماهتو توی سونوگرافی دیدم........لحظه شماری کردنا........و.......و..........
و اون لحظه ای که تا اومدم به خودم بجنبم رفتم اتاق عمل برای پیشوازت......و اون لحظه ای که برای اولین بار اومدم دیدنت توهم تا منو دیدی گریه کردی..........اولین باری که تو بغلم گرفتمت.........باورش خیلی برام سخت بود که منم مامان شدم وحالا یه فرشته کوچولو تو بغلمه.........
ت
همیشه برام یه رویا بود که بهت شیر بدم وبعد بخوابونمت توی تختت اما الان همه رویاهام تبدیل شده به حقیقت
ت
تو اومدی و همه چیز تغییر کرد......همه چیز جدید شده......صداهایی که از خونمون شنیده میشه........وقتایی که خوابیم وقتایی که بیداریم.......نگاه کردنمون........موضوع حرفامون.......و.........
ت
گلم منو بابایی روزهای سختی رو گذروندیم به خاطر تولد زودهنگامت ۲ماه توی دستگاه بودی منو بابایی هر روز می اومدیم بیمارستان دیدنت و برات شیر می اوردیم.نمی دونی موقع برگشتن از بیمارستان چه حالی داشتم خیلی برام سخت بود تو رو تنها بزارم دلم میخواست پیشت باشم.البته ۳هفته اول به لطف بابایی منم تو بیمارستان پیشت می موندم.ولی خب دکتر بیشتر از این بهم اجازه نداد.
الان هر وقت به صورت زیبای تو نگاه میکنم هزاران بار خدا رو شکر میکنم که تو سالم و سلامتی.
خیلی دوستت دارم