اولین شب تنهایی
اولین شب تنهایی سلام انگیزه ی مامانی...
دخترقشنگ مامان بالاخره با تمام استرسی که داشتم اتاقت روجدا کردیم و یک شب خیلی سخت رو با موفقیت پشت سر گذاشتیم
درست در روز سه شنبه 1395/9/5 بعد از بیست و هشت ماه مامان وبابا از اتاق شما به اتاق خودشون کوچ کردند
خیلی وقت بود که میخواستیم اتاقت رو جدا کنیم تا استقلال و مهارت خودشناسی در وجود دخترمون شکل بگیره
قبل از انجام این کار استرس زیادی داشتم و فکرمیکردم موفق نشم تا این که شب فرا رسید...باهم به اتاقت رفتیم من وبابایی با آرامش بهت توضیح دادیم که مهدیا دیگه برای خودش خانومی شده و باید مستقل از مامان وبابا بخوابه توهم قبول کردی و به مامان وبابا شب بخیر گفتی و رفتی تو تختت من وباباهم با کلی ناراحتی از دوری دخترمون از اتاقت بیرون اومدیم اما چند دقیقه بعد اومدی اتاق مون و گفتی میخوای پیش مامان وبابا بخوابی،منم آروم بغلت کردم و اوردمت تو اتاقت دوباره کلی برات توضیح دادم وکنارت موندم، قصه روزی که با هم سپری کردیم رو برات تعریف کردم.کم کم چشمات به خواب عمیقی فرو رفت،چقدر قشنگ بود اون لحظه قشنگترین لحظه ای بود که تا به حال دیده بودم
نی نی می خواد بخوابه
خمار تو رختخوابه
مامان کنار اونه
لالایی براش می خونه
نیمه های شب صدای گریه تو شنیدم خیلی سریع اومدم پیشت وکنارت موندم تا دوباره خوابت ببره اما این دفعه تا صبح با آرامش خوابیدی
لالا نوگل مامان
همیشه پیشم بمان
لالالا کودک من
نی نی کوچک من
خوابای خوش ببینی
تو دنیا غم نبینی
لالا عزیز دلبند
چشماتو حالاببند
بالاخره اون شب پر استرس تموم شد ومن هم خوشحال از انجام این کار،.....
صبح که از خواب شیرین بلند شدی همش برام توضیح میدادی مامان چراغ خوابمو روشن کردم روی سقف اتاقم ماه و ستاره افتاده بود،میگفتی بابا تو تخت خودش خوابید منم تو تخت خودم منم کلی تشویقت کردم و باهم رفتیم که یه صبحونه خوشمزه مادرودختری بخوریم .....
