پیوندعاشقانمون پیوندعاشقانمون، تا این لحظه: 11 سال و 2 ماه و 3 روز سن داره
 دخترنازمون دخترنازمون، تا این لحظه: 9 سال و 7 ماه و 26 روز سن داره

مهدیای خوشگلم

17 ماهگیت مبارک نفس مامان

سلام به دختر قشنگ و نازم... هفده ماهگیت مبااااارک نفس مامان خوشحالم که هفده ماه از روزهای زندگی مامان وبابا با وجود تو شیرین تر گذشت و خدا رو شکر می کنیم به خاطر این نعمت بزرگی که بهمون داده از خودت بگم که ماشاالله برای خودت خانمی شدی و همین طور حسابی شیطون و وروجک، این ماه چندتا کلمه یاد گرفتی حرف بزنی مثلا چشم هاتو نشون میدی و میگی چشم،عکس نی نی که ببینی میگی baby،بلدی به المانی خداحافظی کنی خیلی بامزه میگیchoz،بازی بپر بپر رو خیلی دوست داری یه جای بالایی که باشی بهت میگم بپر تو هم یاد گرفتی میگی بپر،به پسته هم میگی پس(pes) البته همه اینا رو هروقت خودت دلت بخواد میگی و از اون جایی که تو حرف زدن خیلی تنبلی خیلی کم پیش میاد حرف ...
29 بهمن 1394

16 ماهگی دخترکم

 خدایا شکرت،دخترک زیبایم یک ماه دیگه رو به سلامتی و خوشی گذروند 16 ماهگیت مبارک عشق مامان❤️❤️❤️   این ماه به سلامتی اخرین واکسنت رو هم زدیم،روز سه شنبه یکم بهمن ماه وقت دکتر داشتیم برای واکسنت،صبح یکم زودتر از خواب بیدارت کردم و بهت صبحانه دادم و اماده شدیم و رفتیم دکتر،اولش تا دکتر بیاد داشتی برای خودت بازی می کردی ولی به محض این که دکتر اومد شروع کردی به گریه کردن،فکرکنم واکسن قبلیت یادت مونده بود و فهمیدی که می خوای واکسن بزنی،دکترم خیلی سریع واکسنتو زد و بهت یه دستبند خوشگل جایزه داد تو هم اروم شدی و دیگه گریه نکردی،خونه هم که اومدیم شروع کردی به بازی کردن و خداروشکر حالت خوب بود ولی بعد یک هفته همون طور که دکترت گفت...
28 دی 1394

بای بای با شیرمادر

  دخترعزیزم الان که مامانی داره برات می نویسه دوماهی میشه که با شیر مادر خداحافظی کردی و دیگه نخوردی،خیلی دوست داشتم دو سال کامل بهت شیر بدم ولی تو اصلا به شیر خوردن علاقه ای نشون نمی دادی وکم کم خودت خودتو از شیر گرفتی یعنی از وقتی که غذا خور شدی دیگه شیر نخوردی ،از ده ماهگی به بعدت فقط وقتایی که خواب بودی بهت شیر می دادم و از یک سالگیت هم تصمیم گرفتیم که وقتای بیداریت بهت شیر خشک بدیم که یه وقت خدایی نکرده کمبود کلسیم نداشته باشی ولی از یک سال و دو ماهگیت دیگه حتی تو خوابت هم شیر نمی خوردی،روزیکه دیگه شیر نخوردی خیلی دلم گرفت وناراحت شدم ولی دیگه چاره ای نبود یادم نمیره بار اولی رو که تو بغلم شیرخوردی خیلی حس قشنگ و شیرینی...
18 دی 1394

جشن قدم عروسکم مهدیا

       مهدیای عزیزم    از زمين خوردن نترس... ،قدم پشت قدم بردار و به طرفم بيا، كه دست هايي باز، كمي اون طرف تر، فقط چند قدم جلوتر، منتظر به آغوش كشيدنت ايستادن.   پس از زمين خوردن نترس و قدم بردار.   اين گام هاي طلايي اولين درس زندگي رو بهت ميدن؛ از زمين خوردن نترس قدم بردار و جلو بيا، زمين بخور و دوباره بلند شو. نترس كه بعد از هر بار زمين خوردن، دوباره محكم تر و مطمئن تر بلند مي شي و مي ايستي، شك نكن. اولین گامهای طلایی دخترم در تاریخ 1394/8/28 ثبت شد و درشب یلدای 94 برای عروسکم  ...
1 دی 1394

خورشید خونه ی ما پانزده ماهه شد

سلام گل با طراوت من 15 ماهگیت مبارک .بازم مامانی اومده تا برات بنویسه که چقدر دوستت داره وعاشقته .وای که چقدر شیرینی مامانی،این روزا هر روز خدای مهربون رو واسه وجود عزیزت شکر میکنم واسه صدای خنده های نازت،واسه شیرین کاریات واسه اینکه منو لایق حضور گرم تو دونسته. الهی همیشه شادو سلامت باشی عزیزکم ...                        تعداد قدمهایت که هر روزبیشتر و بیشترمیشه. هر روز قشنگ تر و محکم تر از روز قبل راه میری ولی نمی دونم چرا دوست نداری حرف بزنی من در طول روز خیلی سعی میکنم باهات حرف بزنم اسم همه چی رو بهت یاد میدم،رنگها،صداهای حیوانات و...ولی خوشگل خانم من اصلا نمی...
23 آذر 1394

اولین قدم های پرنسسم

                                                                         سلام به یکی یدونه ی منو باباش مهدیای نازم دیگه داری راستی راستی بزرگ میشی هر روز با تغییراتت اینو بهم ثابت میکنی،عزیزم در تاریخ(1394/8/28) یعنی درست در یک سال و دوماه وهشت روزگیت اولین قدم های مستقل تو جلوی چشم مامان وبابا برداشتی،وای که نمی دونی اون لحظه چه حس قشنگ و شیرینی داشتم                           &n...
29 آبان 1394
1247 36 16 ادامه مطلب