پیوندعاشقانمون پیوندعاشقانمون، تا این لحظه: 11 سال و 2 ماه و 4 روز سن داره
 دخترنازمون دخترنازمون، تا این لحظه: 9 سال و 7 ماه و 27 روز سن داره

مهدیای خوشگلم

Happy Valentines Day 2017

  صاحب چشمانی که آرامش قلب من است  و صدایش دلنشین ترین ترانه من است  از بودنت برایم عادتی ساختی که بی تو بودن را باور ندارم   چه خوب شد به دنیا امدی و چه خوب تر شد دنیای من شدی ...
27 بهمن 1395

عسل مامان 29 ماهه شد....

  تو یه روز سرد زمستونی میرم به اتاق دخترکوچولوم نگاهش میکنم عین فرشته ها آروم خوابیده دلم طاقت نمیاره بغلش میکنم کنارش دراز میکشم    سرش رو آروم بلند میکنم میذارم روی سینه م ...دستش رو تو  دستم میگیرم،بوش میکنم ....بوی بهشت میده   ...با ولع  تموم باز  بو میکنم،دلم میخواد این لحظه هیچ وقت  تموم  نشه ...!! بوسش میکنم شیرین ترین مزه دنیا را با تموم وجودم حس میکنم...بعد تو همین لحظه ها یه دست کوچولو آروم صورتمو  نوازش میکنه و بعد یه بوس کوچولو و بعد دوتا نقطه سیاه زل  میزنه به چشام و  یه لبخند شیرین ...واقعا" لذت...
22 بهمن 1395

اولین شب تنهایی

سلام انگیزه ی مامانی... دخترقشنگ مامان بالاخره با تمام استرسی که داشتم اتاقت روجدا کردیم و یک شب خیلی سخت رو با موفقیت پشت سر گذاشتیم درست در روز سه شنبه 1395/9/5 بعد از بیست و هشت ماه مامان وبابا از اتاق شما به اتاق خودشون کوچ کردند خیلی وقت بود که میخواستیم اتاقت رو جدا کنیم تا استقلال و مهارت خودشناسی در وجود دخترمون شکل بگیره قبل از انجام این کار استرس زیادی داشتم و فکرمیکردم موفق نشم تا این که شب فرا رسید...باهم به اتاقت رفتیم من وبابایی با آرامش بهت توضیح دادیم که مهدیا دیگه برای خودش خانومی شده و باید مستقل از مامان وبابا بخوابه توهم قبول کردی و به مامان وبابا شب بخیر گفتی و رفتی تو تختت من وباباهم با کلی ناراحت...
6 بهمن 1395

سرگرمی جدید مهدیا...

نفس مامان این روزا خدا رو شکر حالت خوبه و خیلی شاد و خوشحالی  خیلی وقت بود که احساس میکردم خیلی به خمیر بازی علاقه داری،آخه هروقت که نون یا کلوچه درست میکردم می اومدی کنارم تا خمیر بازی کنی.تصمیم داشتم واست بخرم اما میترسیدم واست ضرر داشته باشه که امروز خودم برات تو خونه خمیربازی درست کردم خیلی دخترخوبی بودی و اصلا دست خمیری ت رو سمت صورتت نمیبردی و به محض اینکه کارت تمام شد سریع گفتی که دستات رو بشورم دخترم دوستت دارم و امیدوارم همیشه شاد و خوشحال باشی عکسای دختر هنرمند مامان در ادامه                                       ...
5 بهمن 1395

عزیزترینم بیست و هشت ماهه شد...

عزیزترینم بیست وهشت ماهه شد یووووووهااااا(شما به هورا میگی یوها ) بیست  وهشت ماهگیت مبارک عزیز دل مامان  مهدیا جونم هر چقدر بزرگتر می شی شیطون تر و شلوغ تر و زبون درازتر می شی،البته شیطنتات به اندازه ست فقط گاهی یه کوچولو غرغرو میشی یه دنیا مهربونی داری و یه دنیا نمک همه اطرفیان و غریبه ها در برخورد باهات عاشقت میشند و دل همه رو میبری خییلی دختر نازی هستی و روابط اجتماعیت بیسته تلفنی داشتی با مامان بزرگت حرف میزدی... مامان بزرگ:مهدیا جونم کی میشه بیای پیشم،بغلت کنم  مهدیا:مامانی غذا بخورم میام سرگرمی جدیدت هم شده پوست پیازا رو بکنی،وقتایی که میخوام غذا درست کنم پیازشو شم...
21 دی 1395

سومین شب یلدای مهدیا جون...

یلدا ی خوشبختی ما وقتی رقم خورد که جمع دو نفره ی من و بابایی با تو عاشقانه ترین سه نفره ی دنیا شد ... از  یلدا ی  پارسال که با صدای خنده هات یک دقیقه که نه یک عمر به عمر شادیهایمان اضافه شد تا  یلدا ی امسال که با شیرین زبونیات، یلدا  برامون شیرین ترین شب سال شد...لحظه لحظه خدا را برای داشتنت شکر گفتیم و شب یلدا بیشتر از هر شب برایت  یلدا یی شدن عمر خوشبختیت را آرزو کردیم ... مهدیا جوونم خیلی دوست داریم ...یلدات مبارک نفسم  این  سومین شب یلدایی بود که دخترگلم این شب طولانی رو با حضورش واسمون دوست داشتنی تر کرد.امسال چون تازه اومده بودیم خونه جدیدمون خیلی وقت نکردم که تزیینات یلدایی دا...
3 دی 1395

عروسک خوشگل ما بیست و هفت ماهه شد...

دخترم 27 ماهگیت مبارک... مهدیا جونم از داشتنت خیلی خوشحالم و هر لحظه از خدا عاجزانه میخوام که برای ما حفظت کنه  این ماه خیلی ماه پرکاری بود اول از همه اینکه این ماه برای اولین بار بردیمت دندون پزشکی برای کنترل دندون هات،که جزئیاتش رو برات تو پست قبلی نوشتم دوم اینکه این ماه باهم  رفتیم بیمارستانی که به دنیا اومدی برای چکاپ قلبت،قبلا هم برات نوشتم که دوماه زود به دنیا اومدی به خاطر همین دوسالگیت باید میرفتیم برای چکاپ قلبت،همه چیز خوب بود تو راهروی بیمارستان بازی میکردی و حسابی خوشحال بودی اما وقتی که رفتیم تو اتاق دکتر و همین که دکتر میخواست معاینه ات کنه شروع کردی به گریه کردن و اصلا اجازه نمی دادی که خانوم دکتر ...
3 دی 1395

رویش بیستمین مروارید

  دختر دوست داشتنی مامان،بالاخره بیستمین مرواریدت هم جوونه زد هوررررااااا دندان آسیا فک بالا،روز یکم آذر یعنی درست توی دوسال و دو ماه و یازده روزگیت مرواریدهای خوشگلت کامل شدن رویش بیستمین مرواریدت مبارک خانوم خانوما  28 آبان هم برای اولین بار رفتیم دندان پزشکی برای چکاپ و کنترل دندون هات که خداروشکر دکتر گفت دندون هات عالی اند از دو روز قبلش همش باهم دکتر بازی میکردیم و من میشدم دکتر و دندون هاتو نگاه میکردم  وکلی برات توضیح میدادم که بریم دندان پزشکی چی کارمیکنه ولی وقتی رفتیم دکتر تا بهت گفت دهنتو باز کن زدی زیر گریه وخیلی ترسیده بودی اما وقتی که آقای دکتر کارش ...
2 آذر 1395

26 ماهگیت مبارک دخترم

دخترم،تمام هستی من ؛ چقدر زود بزرگ میشوی؟برای چه این همه شتاب داری؟برای من هیچ لذتی بالاتر از تماشای بالیدنت نیست.اما اینگونه که تو می روی میترسم به گرد پایت هم نرسم. میترسم از تو جا بمانم. دختر زیبای من! خورشیدکم! انگار همین دیروز بود که من صدف تو بودم و تو مروارید من! انگار همین دیروز بود که مرواریدم را به دریای پرتلاطم این دنیا سپردم تا جایی بیرون از من زندگی کند. بیرون از من نفس بکشد و بیرون از من ببالد.تو آنقدر کوچک بودی که حتی توان شیر خوردن هم نداشتی.فقط خدا میداند که من چقدر سخت و چقدر شیرین آن روزها را گذراندم. میوه دلم! روزهایی که میگذرند هرگز باز نمیگردند و روزهایی می آیند که من امروز برای آم...
20 آبان 1395